Sunday, November 28, 2010

719. نشد که بشه






آیفون نخریدم :(
کلی تشریفات مسخره داشت، فقط مونده بود سند خونه و رضایت نامه ولی درخواست بکنن!
حسابی از دستشون عصبانی شدم که برای یه تلفن 4000 درهمی همچین کاغذبازی بی معنی ای دارن. حالا مثلا من بذارم برم، مخابرات ورشکست میشه به خاطر ماهی 200-300 درهم؟! حالا باید کلی مدرک براشون ببرم که تازززه ببینن میشه کاریش کرد یا نه وگرنه که گفت باید شش ماه از این تغییر سیستم پرداخت موبایلت بگذره بعدا درخواست بدی برای این سرویس آیفون!
یارو هم که نشسته بود اونجا هی به عربی جواب من رو می داد. بعد از ده دقیقه که هی من انگلیسی باهاش حرف زده بودم اونم هی در نهایت خنگی عربی جواب داده بود و بعدش مجبور شده بود یه بار دیگه به انگلیسی تکرار کنه، وقتی ازش فرم رو خواستم فرم عربی بهم داد. من هم که دیگه کفرم دراومده بود فرم رو جلوش پاره کردم و با خونسردی گفتم فرم انگلیسی لطفا.
شاید واقعا مسئله مهمی نبود و عکس العمل من زیادی خشن بود برای همچین موقعیتی ودر شان من هم نبود ولی واقعا عصبانی میشم وقتی آدمها پیشاپیش قضاوت می کنن و بعدش هم هی روش پافشاری میکنن، انگار مثلا من دارم ناز میکنم! همچین وقتایی من هم بیشتر لج میکنم و همون چیزایی رو هم که میفهمم به روی خودم نمیارم. خیلی پیش میاد که فکر میکنن من عرب هستم، حتی پیش اومده که مسافرهای عرب با من پرخاش کردن که چرا عارم میاد عربی حرف بزنم و بعدش که میفهمن عرب نیستم دیگه کوتاه میان. (نمیدونین چه حالی داره وقتی میگم من عرب نیستم و ایرانی هستم، یه حس ناسیونالیستی شاید مسخره ولی شیرین) اینجا معمولا کمتر پیش میاد که توی ادارات (غیر از پلیس البته) چنین مشکلی پیش بیاد و همون اول که انگلیسی حرف بزنی دیگه گوشی دستشون میاد ولی امروز یارو بدجورب خنگ بازی درآورد (یارو اماراتی بود بنابراین زیاد هم پشیمون نیستم که باهاش عصبانی حرف زدم، همشون نشستن پشت میز و کار شیک و پیک و حقوق خوب، همین یه کار رو هم نمیتونن درست انجام بدن)

از بس که سر کار باید همه رو درک کنیم و خونسرد باشیم و صبور باشیم در یک موقعیت خارج از اون که قرار میگیرم آستانه تحریکم خیلی پایین میاد و زود شاکی میشم. مسخره اینجاست که تا چند ساعت هم هنوز عصبانی بودم، از اینکه کم خوابیده بودم که زود برم به این کار برسم قبل از اینکه تعطیل کنن و اینجوری همه برنامه هام بهم ریخت، از اینکه قوانینشون انقدر مسخره بود و از دست یارو وبیشتر از همه از دست خودم که الکی عصبانی شده بودم بیخودی...

درعوض رفتم یه هُلا هوپ خریدم که از دلم دربیاد، کلی یاد بچگیم افتادم.




2 comments:

Anonymous said...

fadaye saret ke nashod :)

Joker said...

والا. هلاهوپ میزنم حالش رو میبرم D: