Thursday, November 10, 2011

2047.



برای دانشگاه دوباره نامه زدم ببینم یه برنامه دیگه برای این ترم دارن یا نه.
داشتم فکر میکردم شایدم خیلی بد نباشه که یکی دوماهی برم ایران فعلا تا اینا هم برنامه های ثبت نام ترم دیگه شون رو شروع کنن و بعدش من برم اونجا. یه دوری هم میزنم و یه استراحتی هم میکنم (یه وقت دیدی جنگ شد و مردم و راحت شدم کلا اگه خدا بخواد)
بعد به این نتیجه رسیدم که : مگه کوه کندی که همش به فکر استراحتی؟!! پاشو برو به زندگیت برس، پیر شدی هیچ غلطی نکردی (یه جورایی صدای خواهرجان بود در ضمیر ناخودآگاهم که داشت دعوام میکرد طبق معمول!)... به قول بابا آدم وقتی مرد به اندازه کافی وقت داره برای استراحت و خوابیدن.
سفر رفتن هم خوبه ولی خوب الان اروپا که هواش خیلی مناسب نیست برای اینکار و آدمی هم که سرکار نمیره بیخود میکنه که بخواد بره سفر، چه معنی داره اصلا؟!
اصلا حالا که اینا گفتن نمیشه و کارم گیر کرده، منم میخوام هرجور شده برم. فوقش اینه که این ترم نمیشه برم سر کلاس و میرم دور و بر کانادا به دوستام سر میزنم و یه کم همونجا ول میگردم و برف بازی میکنم (خوش بینی رو حال میکنید؟ انگار با برف کانادا میشه بازی کرد مثلا!)

خداییش نگرانم ولی. ماشین رو هم باید ببرم درست کنم و بزارم برای فروش. هزارتا کار دارم.


پ.ن. توی شرکت به هرکی میگم استعفا دادم با خوشحالی میگه مبارک ه. رضایت شغلی بیداد میکنه تو شرکت ما...


No comments: