Tuesday, November 22, 2011

2056. همه چی آرومه




یه کم کارها قَروقاطی شده، به شدت درگیر چک و چونه زدن برای بلیتم هستم. وسایل دست نخوردن، مامان نگران جمع و جور کردنشونه. اعصاب ندارم. هرجا زنگ میزنم همش دارم زور میزنم که اشکهام نیاد پایین. استرس رفتن ه و جابجاییه یا نگرانی بابت کارهای انجام نشده یا این پی ام اس بی موقع، نمیدونم...

درست میشه، تا حالا همه چی نسبتا خوب پیش رفته، درست میشه...
میخوام زودتر برم تهران، پیش دوستام، آرامش...



پ.ن. متنفرم از دیدن کارتن و روزنامه و پلاستیک. یادآوری نفرت انگیزترین روزهای زندگیم



No comments: