Sunday, November 27, 2011

2062.



اگه خواهرجان اینجا بود دو روزه کل خونه رو به بهترین شکل ممکن جمع کرده بود ها... یعنی من نباید یه اپسیلن به این خواهر شباهت داشته باشم؟!! هی دور خودم میچرخم و هرجا رو که نگاه میکنم هنوز کلی چیز میز مونده. در همون حال هم دارم توی سرم چک میکنم که فردا کدوم کار رو اول انجام بدم کدوم رو ظهر، کی کجا برم که به کدوم ترافیک نخورم. امروز کلا بد نبود، تا حد خوبی به یه سری از کارا رسیدم.
امیدوارم فردا هم خوب و سریع پیش بره و بیشتر وقت کنم توی خونه باشم که دیگه تموم بشه بسته بندیها.

رفتم دکتر بالاخره. گفت یه چیزی نیشم زده و قطعا از توی پرواز بوده نه جوراب بیچاره(ایوووووووو؛ یه حشره هندی! ایدز خفیف گرفتم احتمالا). ازاین نمونه ها زیاد پیش اومده بین بچه ها، و من همیشه میگفتم چه خوب که تا حالا دچار نشدم، که شدم. اینم آخرین سوغاتی ایرعربیا برای من. گفت اگه یه کم دیگه به خاروندنش ادامه میدادی عفونت میکرد و پخش میشد! بالاخره یه بار هم ما شانس آوردیم از یه جایی. حالا اینکه ممکنه به داروها حساسیت بدم بماند...

خدا منو بکشه با این همه کارتن...



No comments: