Tuesday, November 29, 2011

2064. دیگه آخرشه، یه کم دیگه...




از ساعت 10 صبح که رفتم بیرون، همین نیم ساعت پیش بالاخره اومدم خونه! فکر کنم تا یه هفته هر شب خواب ماشین و خیابون و رانندگی ببینم. نصف روز با اشکان اینا دنبال جریانات جابجایی قرارداد خونه بودیم و کلی اعصابم خورد شد و حرص خوردم. بعدشم رفتم بلیطم رو گرفتم (استندبای هستش البته و باید با سلام و صلوات برم فرودگاه ببینم جا میده که من سوار شم یا نه! ولی ارزونه در عوض). بعدشم باقی خرید ها و مخابرات رفتن و ماجراهای کنسل کردن کلیه خطوط ارتباطی. انتقال نام ماشین دیگه فرصت نشد، موند برای فردا.
داغونم حسابی. حالت تهوع و سردرد و گلو درد. باز چند روز کم خوابی و استرس، مریض شدم زرتی! کارتن ها و خونه آشفته که همچنان دهن کجی میکنه. فردا 12 ظهر میان که کارتن ها رو ببرن. من الان کاملا قابلیت خودکشی دارم! فعلا بخوابم یکی دو ساعت، بعد بیدارمیشم و یه خاکی تو سر خودم و این وسایل میکنم.

وقتی یکی اعصابش خورده سعی نکنید با شوخیهای بی مزه به اصطلاح فکرش رو منحرف کنید. من که بیشتر عصبانی میشم در همچین شرایطی. هی هم نگید حالا نمیشد تا آخرش نری سر کار؟ حالا نمیشد ریپورت سیک کنی؟ خوب مثلا چی میشد؟... خوب لابد نمیشد دیگه. منم حوصلا ندارم هی پروسیجرهای شرکت رو بشینم توضیح بدم و آخرش هم بگن خوب چی میشه مثلا؟...! "نمیشه" لزوما معنیش این نیست که "سرم رو میبرن". اَه ولش کن اصن، حوصله ندارم...
آدم که خسته میشه، مریض میشه، استرس داره، گریه نمیکنه که خرس گنده. میخوابه، بعد پا میشه مثل آدم کاراش رو میکنه.



انرژی ندارم دیگه. کاش یه جوری بودی یا صدات اقلا
کاش جرات زنگ زدن بود، یا بهانه ای دست کم.

مهم نیست، میخوابم، خوب میشم...


دلم 12 ساعت خواب بی دغدغه میخواد
با صدای نفسهات...
دلم غلط کرده




No comments: