Monday, January 23, 2012

3012.


حالم خوب نیست. یه دلشوره احمقانه ای گرفتم. میگن مردم ریختن توی سوپرمارکتها (هایپر استار رو مشخصا خوندم) به خرید کردن، از ترس قحطی. نگران بودیم که جنگ نشه، حالا مملکتی که نشسته روی نفت و گاز و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه بدون جنگ و انقلاب داره قحطی میشه. مگه میشه؟ آره، توی ایران کار نشد نداره.
تمام امروز گیج و منگ بودم. ده بار غذا رو تست کردم و آخرش نفهمیدم چه مزه ای داره، نمک داره ؟ نداره؟ کل آشپزخونه فسقلی رو زیر و رو کردم دنبال قاشقی که جلوی چشمم بود. آخرش هم غذا رو سوزوندم. هرچیزی رو که برداشتم یادم نمیومد برای چی برش داشتم! یک مشت آهنگ رَندُم توی یوتیوپ زدم و گوش دادم و با بعضیاشون با این صدای نخراشیده م هی بلند بلند خوندم و وسطشون هی گریه کردم و هی خندیدم...
پاک زده به سرم فکر کنم. دلم میخواد سه تا دیازپام بخورم و 24 ساعت بخوابم و وقتی بیدار شدم دیگه همه این خبرای مزخرف تموم شده باشن. یا اصن بیدار نشم. از کی من این قابلیت نامتناهی خوابیدنم رو از دست دادم؟!
تیک چشمم هم که از دو سال پیش شروع شده بود دوباره برگشته.
نکنه دوباره دارم قاطی میکنم؟! باید برم درست و حسابی درباره ی اختلالات خلقی که مانی میگفت بخونم.


No comments: