Monday, January 30, 2012

3020.



گاهی هم (بیشتر وقتها شاید) مثل سگ از اینکه احساسم را به تو گفتم پشیمان می شوم. به خودم فحش می دهم. گاهی هم می خواهم از خیرت بگذرم (گذشتم)، سرم را با یکی ،همین اطراف گرم می کنم. ایندفعه بی خیال می شوم. و مینشینم با خودم حساب می کنم. دو دو تا ، هفتادو شش تا !
آدم از خودش بدش می آید که مهر یک آدمی به قلبش افتاده که هیچ ربطی به او نداشته و نخواهد داشت.
می خواستم اینجا بودی تا همینطور مشت به سینه ات می زدم و می گفتم ازت متنفرم!

+ (فقط همین قسمتهایی که اینجا گذاشتم مد نظرم بود، نه بیشتر. اما نمیشد لینک مطلب اصلی رو نذارم)


امروزهمش حالم به هم خورده، از همه چی.
دلم میخواد خودم رو مثل قالی آویزون کنم و محکم بزنم.
فردا خوب میشم. باید خوب بشم.



No comments: