Saturday, March 13, 2010

122. وقتی دیگه به اینجام رسید









عکس العمل من درمقابل رویه های دائما در حال تغییر شرکت (که 90% موارد به ضرر ما بوده) معمولا اینجوری بوده(به ترتیب اتفاق افتادن):

!!!??WHAT

Why? What's the f* ing reason?

That's not fair, they can't do it

مقادیری ناخن در گوشت فرو کردن و لب به دندان گزیدن وانقباضات عصبی و گردن درد

غرولند با همکاران(هر دم از این باغ بری می رسد...)

چند ساعت عصبانیت و حرص خوردن (البته قبلا چندین روز بود، ولی از اونجایی که چندین ماهه همه چی برام بیتفاوته الان فوقش 2-3 ساعت طول میکشه)

WHATEVER( دقیقا به همون معنایی که خودتون می دونید)

[در چند ماه اخیر از اونجاییکه تقریبا در مورد همه چی دائما در مود I don't care a fig به سر میبرم،پروسه رسیدن از what به whatever چندان طولی نمی کشه.]

آخرش به همین ختم میشه همیشه و گاهی هم غرولند های جسته و گریخته من در اینجا یا توییتر.
دائم هم به همه میگم که باید یه چیزی بگیم، با ساکت نشستن همه چی بدتر میشه (جواب: شما ایرانیها دنبال دردسر می گردین ها، چه فایده ای داره؟!)

خلاصه که این دفعه دیگه کفرم دراومده سر قضیه بلیتم که دارن بازی درمیارن. از بس نجابت به خرج دادیم فکر میکنن هیشکی هیچی نمیفهمه. الان نشستم یه نامه نوشتم به مسوول نمی دونم چی چیه قسمتمون (یه جورایی همه کاره ست). بالاخره یا یه جواب منطقی میدن یا میندازنم بیرون، که البته بیخود کردن. بعد از دوسال و نیم یه بار صدام دراومده!


You can't fire me. Slaves should be sold



پ.ن. همه اینا یه طرف، پس فردا هم امتحان دارم باز و هیچی هم نخوندم و طبعا توی دلم دارن رخت میشورن (این اصطلاح خودش به تنهایی دل آشوب میاره!)





No comments: