Tuesday, March 02, 2010

88. ماجراهای آبکی


نخیر، ظاهرا این قصه سر دراز دارد... باید برم یه دست لباس غواصی بخرم!

دیشب از استرس که نکنه صبح خواب بمونم و از صدای تگرگ و باد وبارون خوابم نبرد
و البته از نگرانی اینکه باز صبح 4 ساعت توی ترافیک گیر کنم!
همش تو خواب و بیداری نقشه می کشیدم که کی بیدار شم و از کدوم مسیر برم...
خلاصه که ساعت 4:45 دیگه بیخیال خواب شدم و پاشدم حاضر شم می بینم از شرکت ساعت 2:30 اس ام اس زدن که " زود از خونه راه بیفتین که بخاطر هوا و ترافیک دیر نرسید"

مردک احمق به محض اینکه بارون شروع شده از ترس اینکه صبح دوباره همه چی خر تو خر نشه
برداشته زرتی اس ام اس فرستاده. فکر هم نکرده که ملت خوابن ممکنه بیدار بشن و دیگه نتونن بخوابن یا یکی مثل من که ساعت رو تنظیم کرده و خوابیده، از کجا مثلا اس ام اس تو رو می بینه؟!
شرط می بندم بعدش هم خودش رفته تخت گرفته خوابیده، صبح که رسیدم سرحال بود!
جالب بود که همه از ترس دیر رسیدن، کله سحر راه افتاده بودن. یکیشون که می گفت وقتی بیدار شدم و اس ام اس رو دیدم داشتم فکر می کردم که همین الان راه بیفتم برم شرکت!

امروزبه خیر گذشت خوشبختانه؛ امیدوارم این بارون لوس مایه دردسر زودتر تموم شه دیگه آخه مثلا کشاورزی دارن که بارون به دردشون بخوره؟! همون 4 تا نخلی هم که نصفه نیمه کاشته بودن که افتاد...

پ.ن. همینجوری پیش بره تا هفته دیگه شرکت رو کلا آب می بره و خیال همه راحت میشه.
امروز با آکروبات بازی تونستم از توی محوطه پارکینگ برم تو ساختمون. گندشون بزنن واقعا.


پ.ن.2. مسموم شدم دوباره با این غدای مزخرف شرکت. صدای سمفونی شکمم شده موزیک بک گراند امروز.حالا مجبورم غدای درست و حسابی درست کنم خسته م و حوصله غذا درست کردن ندارم!
دکتر هم که همش گیر داده بود که "استرس و نگرانی داری؟" غلط نکنم وبلاگم رو خونده!

پ.ن.3. می ترسم این دواها رو بخورم باز مثل اون دفعه آلرژی داشته باشم و نصف صورتم ورم کنه!
دکتر هم جرات نمی کرد دارو بده بهم!



2 comments:

h said...

تصور کن تنوعی هست که پس فردا دیگه نیست و الان باید بخندی بهش!

Joker said...

اتفاقا یکی از دوستان هم همین رو گفت. که تنوعی بوده در زندگی یکنواخت. اتفاقا من هم خندیدم، از بس که اوضاع خنده دار بود واقعا