Sunday, December 05, 2010

742. تلخ همچون من






وقتی از سرکار برگشتم (طبق معمول با کم خوابی رفته بودم!) انقدر الکی سرحال و شنگول بودم که میخواستم همین امشب دانشگاهم رو پیدا کنم، حمام کنم و حتی لباسهام رو برای عروسی در پیش رو امتحان کنم و ذوق کنم. کم کم داشتم نگران میشدم!
کم کم پای لب تاپ خوابم برد و روی مبل یکی دوساعتی چُرت زدم و وسطش زنگ زدن یه مشت پرواز هم بهم دادن و من هم اون وسط قبول کردم! خلاصه نتیجه این شد که وقتی بیدار شدم دوباره به حال نرمال خودم برگشته بودم: کسل و بیحال . حس نداشتم حتی برم یه آبی به صورتم بزنم. خوب خیالم راحت شد، حالم خوب شد ظاهرا...

الان هم نشستم قهوه تلخ میبینم که سی دی هاش رو بابا بهم داده بود. میگم سهم یارانه من رو میدن به خونواده در تهران، این یعنی اینکه من هنوز عضو اون خونواده حساب میشم و بنابراین میشه از سی دی های قهوه تلخ اونا استفاده کنم دیگه. نه که خیلی warning داشت اولش، اینه که نگران شدم نکنه سابقه دار بشم توی FBI...



No comments: