Friday, December 10, 2010

759. از دفترچه خاطرات یک آرزو به دل






ساعت 4 صبحه. همه پنجره ها رو باز کردم که هوا عوض بشه. یه باد سردی میاد که نگو. آسمون هم همچی بفهمی نفهمی به قرمزی میزنه. غلط نکنم میخواد برف بیاد...



پ.ن. همچین خیلی هم آرزو نمیکنم. از سال دیگه به مدت نامتناهی سالی شش ماه باید با برف سرو کله بزنم...
پ.ن.2. الکی زده 16 درجه! اثر باد رو محاسبه نکرده فکر کنم. صدای زوزه ی سگها هم بلند شده. این مملکت دمای هواش هم عجیب غریبه
پ.ن.3. امشب دلم هوس" دیسکاوری گاردنز" کرده. با اون شبهای تاریک و ترسناکش. به یاد اون سال که چقدر سرد بود و شب همش باد میپیچید بین ساختمونها...


2 comments:

laleh said...

jeddi jeddi dari miri?karat be koja reside?

Joker said...

هنوز که هیچ. بیشتر دارم به خودم تلقین میکنم!