Thursday, June 02, 2011

1009.




من کی حسم رو نسبت به زمان از دست دادم؟ از کی همه جا دیر میرسم یا آخرین لحظه میرسم؟ من که انقدر وسواس زمان داشتم!
گاهی فکر میکنم شاید از بس که سرکار زمان مهمه و دایم چشمم به ساعته، خارج از محیط کار اینطوری فرافکنی میکنم. بهانه ای بیش نیست...
امروز جایی کار داشتم که تا ساعت 3 باز بود و من در نهایت خونسردی (و بی مسوولیتی) تازه صبح فرمها رو پر کردم و 12:30 رهسپار شدم. کلی هم خوشحال بودم که چه خونسردم و اصلا چه کاریه همه جا آدم اول وقت برسه الکی! ساعت 1:30 رسیدم و گقتن شلوغه و دیگه نمیتونن درخوایت جدید قبول کنن برای امروز. طبعا فقط وقت تلف کرده بودم و راه گز کرده بودم تا اون سر شهر، که البته دیدن شهر خودش تغییر خوبی بود ولی احساس بیهودگی...
به جبران مافات رفتم استخر بلکه این کمر درد لعنتی آروم بگیره که دیگه رانندگی هم عذاب شده. یک ساعت از ته دل شنا کردم وهمه دق دلم رو سر آب درآوردم. بدنم درد میکنه و من لذت میبرم از این حس. برای اولین بار دلم خواست ساختمونم استخر داشت و میتونستم هر روز برم و انقدر شنا کنم که تک تک عضلاتم سنگ بشه و بمیرم اصلا. دوست دارم وسواس ورزش بگیرم دوباره، مثل یک سال و نیم پیش که هر روز میرفتم باشگاه و همه بهم میخندیدن...
انگار میخوام از بدنم انتقام بگیرم



No comments: