Monday, August 08, 2011

1094. رفت رفت رفت رفت...





دلم میخواد بشینم توی یه قطار، همینجوری ساعتها، روزها، ماه ها، هی بره و بره و بره. توی هر ایستگاه بایسته ولی من اصلا پیاده نشم. فقط سرم رو تکیه بدم به پنجره و تصویر مناظر بیرون رو که باهم قاطی میشن تماشا کنم. همینجوری بره تا آخرِ همه چی... مثلا آخرش هم محکم بخوره توی یه کوه و بَنـــــــــــــــــــــــگ...همه چی تموم شه. ولی فقط خودم تو قطاره باشم.

پ.ن. یکی از قصه های سرکاری بچگیم درباره آدمی بود که "رفت رفت رفت رفت...". کاش میشد منم بشینم توی یه قطار و فقط برم...



No comments: