Monday, August 29, 2011

2008. برای خان داداش که صبر ایوب داشت




اون سالهایی که گیتار میزدی و میخوندی توی اتاقت و با درهای بسته هنوز صدات میومد، بعد من میومدم بهت غر میزدم که "یواش تر... دارم درس میخونم". ولی تو محل نمیذاشتی (شایدم سعی میکردی ولی صدای گیتار رو که نمیشه کم کرد!). خلاصه بابت همه اون محل نذاشتن هات ممنونم.
خیر سرم چقدرم که درس خوندم! آپولو میخواستم هوا کنم انگار! ته تغاری ننر نکبت... حالا هی بشین فرامرز اصلانی و سیاوش قمیشی و ابی گوش بده و اشک بریز... حقته اصن!
چرا دیگه گیتار نمیزنی؟ دلم برای صدات تنگ شده، حتی اون موقع که توی حموم میخوندی...


پ.ن. ولی هنوز یادم نرفته که یه روز همه کتابهای داستانم رو که توی کمد اتاقت بود ریختی بیرون! گفته باشم...خیلی نامردی بود خداییش.


2 comments:

Purple said...
This comment has been removed by the author.
Joker said...

؟؟؟