Thursday, August 18, 2011

2000.




دلم میخواد از این دنیای مجازی اینترنت خودم رو بکشم بیرون. کلی فیلم آوردم از تهران، دلم میخواد لپ تاپ رو خاموش کنم و بشینم با خیال راحت فیلم ببینم و به پرواز فردا فکر نکنم و به سردرد و گوش درد و کوفت درد فکر نکنم. خیلی هم فرقی نداره. از دنیای مجازی اینترنت به دنیای مجازی تلویزیون. خوبیش اینه که توی فیلم دیگه آدمها نیستن، حرف نمیزنم، کامنت نمیدم. خدایی نکرده ممکنه چهارتا کلمه هم انگلیسی یاد بگیرم...

میخوام بشینم پدرخوانده 3 رو ببینم. بیش از دوسال و نیم پیش از داکا خریدم هرسه تاش رو و مثل خیلی از فیلمهای دیگه رفت توی کمد و شامل مرور زمان شد! اعتراف میکنم که تازه شروع به دیدنشون کردم. تهران که رفتم، حرف فیلم دیدن شد، با خجالت سرم رو انداختم پایین و گفتم من تازه شروع کردم به دیدن پدرخوانده. علی کاشانی هم فوری با همون خونسردی همیشگیش گفت: خیلی هم خوبه. پدرخوانده رو هروقت و هرچندبار که ببینی خوبه. حال میکنم که همیشه در هر موردی یه نکته مثبت پیدا میکنه، مخصوصا در مورد من که معمولا شاهکارهام روبا شرمندگی براشون تعریف میکنم!
کلاه از سر برمیدارم به احترام این انسان بسیار ویژه که حرفاش، مختصر و مفید، همیشه اثر خیلی خوبی روم داره. یه روز بهش میگم که خیلی خوشحالم که بین ماست و لذت میبرم از هر لحظه هم نشینی باهاشون... ای کاش که یه روزی بتونم جبران کنم محبتهاشون رو.

پ.ن. همینجوری دلم خواست یادشون کنم، وگرنه اینجا رو نمیخونن.


No comments: