Friday, June 25, 2010

330. ساعت،روز،ماه، لعنت







سردردِ دیگه شده یه بخش ثابت. چند دقیقه ای که قطع میشه انگار یه چیزی گم کردم
امشب هم که سیر صعودی داره طی میکنه
اصلا هم حالم خیلی خوبه
اصلا هم به پارسال این موقع فکر نمیکنم
که دیگه آخرای اسباب کشی بود و ساعت 2 تازه نشستیم به شامپاین خوردن!
شامپاین، من که آخرین شبِ بودنت رو جشن گرفته بودم
و تو که یک شروع جدید رو

کاش میشد زندگی رو یه جوری برنامه ریزی کرد که یه تاریخهایی هیچ وقت تکرار نشن
کاش الان خونه بودم و روی مبلم نشسته بودم، جای پارسال تو


چقدر امشبِ تو با پارسال فرق میکنه
چقدر همه این 364 روزِ من همه شبیه هم بود.
شبیه که نه. منصفانه بخوام قضاوت کنم، یکی بدتر از دیگری



به این نتیجه رسیدم که مقدار اشکهای یک آدم یک مقدار ثابت و محدوده
من همشون رو در عرض چندماه مصرف کردم و تموم شد و رفت خوشبختانه
حداقل این یک فایده رو داشت سالی که گذشت





No comments: