Tuesday, June 29, 2010

338. بر سر دوراهی








پیداکردن چند تار مو لای کتاب حمید مصدق که پارسال این روزها کنارتختم بود...
چرا این روزا باید پیداش میکردم آخه! فرقی هم نمیکنه شاید،هروقت دیگری هم بود همین قدر جا میخوردم.
مال فردای شبی بود که رفتی، از روی بالش برشون داشتم...

حالا آتیش شون بزنم که ظاهر بشی
یا نگهش دارم وقتی خیلی پولدارشدم بدم ازش"دی اِن اِی" دربیارن و یکی شبیهت برام بسازن؟




1 comment:

Anonymous said...

الهي من قربون اين ژوكر مهربون عاشق برم