Saturday, May 07, 2011

969.




استندبای آخر شب بودم و تقریبا مطمئن بودم که صدام نمیکنن. واسه خودم رفتم دریا و نخوابیدم. الان اس ام اس فرستادن که باید برم داکا! این یعنی اینکه دهنم سرویس میشه امشب و دوشنبه ظهر برمیگردم که یعنی دریا هم که میخواستم برم کنسل میشه اون روز و باید بدو بدو حاضر شم که سه شنبه میخوام برم تهران.
حالم گرفته ست، حتی تصور دی وی دی خریدن از اونجا هم چندان ذوق زده م نمیکنه. نمیدونم چرا هربار میخوام برم داکا غم عالم میریزه توی دلم! احساس تنهایی و بدبختی و دلتنگی مرگبار (بیشتر از همیشه) میکنم . دلم میخواد بشینم یه فصل گریه کنم ( خیلی وقته که گریه م نمیاد، خوشبختانه). انگار که مثلا شیش تا عاشق دلخسته اینجا دورو برم هستن که دلم نمیاد ازشون دل بکنم! یکی نیست بگه حالا چه خونه، چه اتاق هتل، چه فرقی داره؟ تو که همش چسبیدی به لپ تاپ.
شایدم فرقی نداره، ولی من دوست ندارم برم.


پ.ن. من که زنگ نمیزنم، ولی کاشکی تو هم گوشی رو برنداری...



No comments: