Sunday, September 19, 2010

588. دِهی که ادای شهر رو درمیاره





وقتی کله سحر با خروسها بیدار شدی و رفتی سرکار
وقتی داری خسته و جنازه برمیگردی خونه و حوصله رانندگی نداری و همین 15 کیلومتر رو هم هی چُرت میزنی
همچین وقتایی بدترین چیز رسیدن به میدونهاست و این که باید سریع راه بگیری و رد بشی و نا نداری که به موقع عکس العمل نشون بدی!

این دِه ما هم که مجموعه ای از میدون هاست که توسط چند خیابون به هم متصل شدن. فکر کنم مهندس طراحش (مهندس؟! معمارباشی هم نبوده طرف) دچار سرگشتگی بوده یه جورایی.
خلاصه که زندگیمون منشوری شده در حرکت دوار...




No comments: