Monday, September 27, 2010

606. شهر، سُک سُک






از صبح که بیدارشدم(به زور) تو همون خواب و بیداری نقشه می کشیدم که چه جوری این جریان بلیت emirates رو با ایمیل سر و تهش رو هم بیارم و این همه راه نکوبم برم تا مرکز تمدن دوبی(یه خیابون خفنی به نام شیخ زاید). خلاصه که با همون صدای خواب آلود و چشم نیمه بسته شونصدتا تلفن زدم و آخرش معلوم شد که باید خودم برم. وقتی خیالم راحت شد که تا عصر باز هستن، یک ساعت دیگه خوابیدم. هنوز چشمام میسوزه به شدت. دلم میخواد درشون بیارم بزارم توی یخچال!

خلاصه که توفیق اجباری شد من برم توی این خیابون و گرد تمدن بر ما بنشیند. خیابون خوبیه خداییش، ولی من برج بلنننندددد دوست ندارم، اونم این همه کنارهم...

امروز دیگه مطمئن شدم که من اصلا هم در آدرس یابی خنگ نیستم و کلا اگه آدم با سرعت زیر 120 کیلومتر حرکت کنه راهش رو پیدا میکنه و تازه گم شدن هم خیلی خوبه، چیزای جدید میبینی (مخصوصا برای من که به قول مامان سرم رو میندازم پایین و صاف میرم جاییکه کار دارم و دور و برم رو نگاه نمیکنم اصلا!)



میگم سرعت تغییر و ساخت و ساز توی دوبی خیلی بالاست
میگه سرعت رفت و آمد تو خیلی پایینه، سالی دوبار میری اونجا، معلومه که هربار تغییر کرده

(با افتخار) میگم تازگی دیگه گم نمیشم
میگه کجا؟ تو راه خونه و فرودگاه؟ بعد از سه سال هنوز میخوای گم بشی؟



No comments: