Sunday, May 01, 2011

955. حرف معلم ار بُوَد زمزمه محبتی...



امروز روز معلمه. داشتم فکر میکردم به معلمهام. به خانوم صالحی که هی پز من رو میداد که شاگرد اول مدرسه بودم و اواخر سال که یه دختر ملوس و خوشگل اومد به کلاسمون، کلا نظرش عوض شد و اون شد سوگلیش و شروع کرد دست انداختن بقیه و من نیز هم ( به طرز اسفناکی زشت بودم ، تقریبا در کل دوران مدرسه! و معلمهای زیادی بودن که بچه زشتها رو میچزوندن، مخصوصا دبستان و راهنمایی). الان از دستش ناراحت نیستم، دلم براش میسوزه و برای بچه هایی که زیر دست این بودن.
به خانوم میرزایی که هی میومد ضایع ضایع تعریف میکرد که مامان یکی اومده گیر داده که چرا من رو تحویل میگیرن، که من و بچه ها رو بندازه به جون هم! تازه اینا مال دبستان بودن...
به معلم های باحال ادبیاتمون، و معلم های باحالتر ریاضیم، خداییش خیلی خرشانس بودم در این مورد. به خانوم نیکو سخن، معلم زبان راهنماییمون که خفه کرده بود ما رو با اون پسر تحفه نطنزش که درس نمیخونه و همیشه شاگرد اوله! یا اون معلم تاریخمون که دختر نداشت و چه حالی میکرد با همه ما... اون معلم عربی دبیرستان که مثل مرگ ازش میترسیدیم و من یه بار سر کلاسش چرت میزدم و هرلحظه منتظر بودم بندازتم بیرون. تا آخر کلاس فقط نگام کرد و هیچی نگفت! آخرکلاس رفتم ازش عذرخواهی کنم، قبل از اینکه چیزی بگم به اسم صدام کرد و گفت برو صورتت رو بشور. خیلی کارش درست بود خدایی، آدم حسابی بود. اون دبیر فیزیک و دبیر شیمی سال اول که من رو از هردوی این درسها بیزار کردن بسکه نچسب بودن و بد درس میدادن.
اون معلم ورزش راهنماییمون که هی به من میگفت تو ته تغاری هستی لوسی(چه ربطی داشت خداییش). چهار استخونی لاجون، نا نداشتم بدوام، هی میگفت لوسی! ولی آدم باحالی بود. اون معلم فنی حرفه ای که خونمون رو میکرد تو شیشه بسکه سخت گیر بود و اون بافتنی های سر کلاس کابوس من بودن بسکه دستم یواش بود... اون دبیر دیفرانسیل پیش دانشگاهی که چقدر سر جریان انتخابات مجلس ششم باهاش بحث میکردم و کلا پایه بحثهای سیاسیم بود، خیلی کارش درست بود.
کلی آدم مریض و عقده ای که مثلا معلم بودن یا ناظم و شانس آوردیم که از زیر دستشون سالم در رفتیم ولی عوضش باعث شدن قدر اون معلم های آدم حسابی رو بدونیم که کم هم نبودن. حالا که دیگه خیال ندارم بچه دار بشم، ولی قبلا همیشه فکر میکردم که نمیخوام بچه م توی ایران بره مدرسه... هرچند که الان وضع تغییر کرده یه کم.
ولی خداییش معلم بودن کار سختیه و معلم خوب بودن خیلی خیلی سخت تره. به نظر خودم که همیشه خوش شانس بودم از معلم. شرمنده که هیچ پخی نشدم و روم نمیشه باهاشون روبرو بشم.


و جا داره یاد کنم از استاد محسن طورانی که دمش گرم بود اساسی... یادش بخیر. یکی  ازخاصترین عشقهای ماندگار دوران شباب! و تقریبا تنها خاطره همیشه تازه ی  اون دوران از زندگیم


4 comments:

پرکلاغی said...

من بیشتر دوست دارم از معلم زبانهام چه توی مدرسه چه توی موسسه تشکر کنم. خیلی هاشون توی خوب شدن زبانم تاثیر داشتند.
بقیه هم بودن اما معلم زبانها بیشترین تاثیر رو روی من داشتن.

Joker said...

برای من معلم های ادبیات و ریاضی این نقش رو داشتن

shadi said...

akhey yadesh na bekhair che zajrii keshidim ba in madrese raftanemooon be khoda.bebinam on moaleme herfe hamon boood ke mohash az maghna'e mizad biroon ye zhakat baftani dasht hey migoft ino khodam baftam?? kheili vahshatnak boood???hanooozam kabooose mane in moaleme

Joker said...

دوتا بودن، یکیش همین شلخته هه بود (امیدی) شل و ول مصیبت. اون یکیش اون ترکه بود که لهجه غلیظی داشت خوشگل بود و خیلی هم جدی و ترسناک. جفتشون مصیبت بودن در نوع خودشون