Monday, October 04, 2010

621. High بودم شاید





چراغ قرمز بود. از اون دور هم پیدا بود. چراغ ترمز ماشینهای جلویی هم از دور می درخشید.
همینجوری که زل زده بودم به جلو داشتم فکر میکردم که این چراغ قرمزه با چه سرعتی داره بهم نزدیک میشه! بعد یاد کلاه قرمزی افتادم و خندم گرفت وبه قهقهه رسید! همینطور که می خندیدم فکر میکردم که چراغ که قرمزه پس چرا من ترمز نمیکنم؟ بعدش با خودم گفتم ولش کن دیگه خیلی دیره، ترمز هم که بکنم تصادف می کنم آخرش. فکر کردم چه باحال، میمیرم و دیگه لازم نیست نگران کانادا رفتن باشم یا ناراحت نبودن اون یا هیچ کوفت دیگه ای... واقعا نمیدونم توی اون چند لحظه این چیزا چطوربه ذهنم رسید!
آخرش هم نمیدونم چی شد که ایستادم بالاخره
حس عجیبی بود. اون موقع که حالیم نشد ولی الان که فکرش رو میکنم ترسناک بود
مغزم پُکیده ظاهرا... یا فرمان نمیده واقعا یا مشترک مورد نظر در دسترس نیست و پیغامها دریافت نمیشه...


پ.ن.مرگ در اثر تصادف دوست ندارم، فکر کنم گفته بودم قبلا



No comments: