Tuesday, October 12, 2010

634. تلقین می کنم که باشم





خودم کم فکرم مشغوله و نگرانم، این جریان چک هم بدجوری رفته روی اعصابم. امروز عصر بالاخره بعد از کلی پیگیری و دعوا و جار و جنجال گفتن که پول رو ریختن به حساب. تا الان که چهار ساعت گذشته هنوز هیچ خبری نیست. زنگ زدم بانک انقدر پشت خط نگهم داشتن که وقتی طرف جواب داد یادم نمیومد کجا رو گرفتم چه برسه به اینکه چیکار داشتم!

لباسها رو ریختم روی تخت و یکی یکی حذفشون میکنم که "جا نیست، سنگین میشه". شیرین میگفت بچه جان داری میری ممالک جهان اول. حوله و شامپو و ملافه هست همه جا، مگه میخوای بری کمپینگ وسط بیابون که اینجوری چمدون میبندی؟! راستش به هتلهای اروپا چندان امیدی ندارم، ولی دارم سعی میکنم تا حد امکان سبک کنم بارم رو... واقعیت اینجاست که در امر خطیر چمدون بستن، این لباسها نیستن که جا میگیرن، بلکه خرت و پرتهای جانبی و خورد و ریزها هستن که آدم رو بدبخت میکنن.
هی به خودم میگم لازم نیست حتما همه چی باشه که یه وقت نکنه یه چیزی لازمت بشه و همراهت نباشه. فوقش یه کم سورپرایز میشی، نمیمیری که. انقدر آمادگی کامل برای همه چیز هم خیلی خوب نیست. دست بردار از این وسواسهای مجهز بودن...


من خیلی خونسردم، خیلی هم خوشحالم. اصلا هم نگران هیچی نیستم، غر هم نمیزنم(زیاد). همه چی درست میشه حتما



اسمایلی ناخون جویدن...


No comments: