Monday, January 07, 2013

3257. old sleepless days


بعد از سه ساعت بیدار شدم و دقیقا احساس اون موقعهایی رو داشتم که از پرواز شب برمیگشتم و چهار پنج ساعت بیشتر نمیخوابیدم که زودتر بتونم حاضر بشم و برم دوبی که غذا درست کنم و شام رو باهم باشیم. 70 کیلومتر رانندگی! چه زرنگ بودم. می ارزید لابد... کاری ندارم که الان که به عقب نگاه میکنم چقدر احساسات مختلفی دارم درباره ش. ولی در اون ظرف زمانی احساسش خوب بود. اون خستگی و کم خوابی با رسیدنش تموم میشد.
 اصلا معنیش این نیست که الان نشستم دارم باز مرور خاطرات میکنم و اشک میریزم.  I' m not grieving over some other girl's man
  
صرفا گاهی بعضی از حس ها یادآوری میشن، همین. وگرنه اون جریان  این تابستون دیگه نهایتا برای من کاملا تموم شد. دیگه بخاطر آوردنش مثل قبل آزارنده نیست و این خوبه.

No comments: