Friday, January 11, 2013

3266. حیف عمرمون بود که تلف شد رفت...



مانی میگه : صدبار گفتم دلتون برای اشیاء نسوزه. هرچی هم که خراب شد، فدای سرتون. بعد برگشته به من میگه باتو هم هستم ضمنا. گفتم: من دارم خودم رو اصلاح میکنم، امروز با اینکه بارونی بود ولی چکمه خوشگلام رو پوشیدم رفتم دانشگاه.
 میگه آفـــــــــررررین. چکمه جدیدات؟ میگم: نـــــــــــــــه! اونا حیفن ...
قیافه مانی دیدنی بود :)
و اینگونه بود که فهمیدیم من اصلاح پذیر نیستم.
پ.ن. رفتن دوباره. خودم موندم و خودم. سکوتی که تنها با صدای کیبرد میشکند.

No comments: