Sunday, January 13, 2013

3272.


چندتا عکس غیر منتظره، از طرف آدمی که مطلقا نمیشناسمش، یکی از اقوام نه چندان دور احتمالا. 
عکس مامان و بابا، توی خونه خودمون (خودشون البته!) با قاب عکسهامون هر طرفش (که براشون عکسهای جدید چاپ کردم و هنوز درستشون نکردن! آخرش هم خودم باید برم سراغشون).
یه دفعه احساس کردم چقدر جام خالیه اونجا...
چقدر بده که انقدر کیفیت عکسها خوبه و انقدر از نزدیکن! خیلی معلومه که چقدر پیر شدن. وقتی دیر به دیر میبینیشون تفاوتها محسوس تره. اون موقع که تازه رفته بودم دوبی، یادمه اولین عکسی که از مامان دیدم بعد از چند وقت ، چند لحظه خشکم زد. به نظرم خیلی شکسته شده بود. نمیدونم ما هم به نظر اونا همین قدر تغییر میکنیم هربار که میبیننمون؟ سه سال پیش که درب و داغون   رفتم خونه بعد از پنج شیش ماه، جا خوردن حسابی، معلوم بود قشنگ. ولی چیزی نگفتن. 
کاش عکس نمیفرستاد. داغون شدم...


No comments: