Friday, July 08, 2011

1055. چشمی که همیشه به پشت سر نگران است




اونایی که یه دونه بچه بیشتر ندارن و فکر میکنن که یه بچه دردسرو نگرانیش کمتره و همین یکی رو خوب تربیت بکنن خودش کافیه و از این قبیل حساب کتابها (یعنی هم میخوان حال بچه داشتن رو ببرن، هم اینکه زیاد دردسر نداشته باشن، از میوه ها چی دوست دارین؟!) ؛ این جور آدمها خیلی خودخواه هستن و به آینده فکر نمیکنن که اون یه بچه اگه خواست بره یه جای دیگه به امید یه هوای تازه تر، چه جوری باید غصه تنهایی پدر مادرش رو بخوره و هی فکر کنه حالا که نیست اونا چه میکنن و کی این رو میبره دکتر و کی به اون دلگرمی میده! اقلا دو سه تا باشن بتونن دلشوره هاشون رو باهم قسمت کنن... (مثل ما که همه مون جیم شدیم و خان داداش رو گذاشتیم برای یادگاری! و دلخوشی مثلا)
به بهانه نگرانی بیتا ی عزیزم که غصه داره و دور، با تاسف از اینکه کاری از دستم بر نمیاد براش. گفتن "نگران نباش، درست میشه" هم جوک بیمزه ای بیش نیست...


پ.ن. گاهی فکر میکنم خوبه که فلانی مثلا فقط یه مادر داره و حالا میتونه ببرتش با خودش هرجا رفت، یا اقلا خیالش راحته که مادرش فقط خودشه و جنگ اعصابی نداره و لازم نیست نگران باشی که یه وقت باهم حرفشون نشه. گاهی هم فکرمیکنم که اون یکی ها خوبن که مثلا یه زن و شوهر همدل هستن که هوای هم رو دارن و احتیاج زیادی به حضور دایمی بچه ها ندارن و خودشون باهم حال میکنن. آخرش هم نمیدونم کدومش بهتره واقعا و آدم در چه صورتی خیالش راحت تره...
اگه سارا اینا رو میخوند میگفت " بچه جون این مسخره بازیها رو تموم کن و پاشو بیا سر خونه زندگیت!". و من که هی دارم بیشتر در میرم انگار!


No comments: