Tuesday, July 12, 2011

1062.




فرناز دوست قدیمیم از ایران میخواد با دوستاش بره ترکیه، با تور. یعنی اول قراربود بیاد دوبی(تو این هوا!) بعد عقلش اومد سر جاش تصمیم گرفت بره ترکیه. بعد پدرش امریکاست الان، خیلییییی هم نگرانه همیشه، گفته اقلا میرفتی دوبی ژوکر بود خیالم راحت بود. خلاصه که آخرش گفته ژوکر هم میاد ترکیه تا خیالش راحت شده! من زنگ زدم امریکا بهش گفتم نگران نباشین ما همه چی رو برنامه ریزی کردیم. میگه نه دیگه شما هستین نگران نیستم. شرمنده شدم از دروغ احمقانه ای که گفتیم، ولی خوب خیالش راحت شد درعوض. کلا من رو دوبار بیشتر ندیده ها. پدرها همیشه نگرانن... پیر شدیم دیگه بابا!

پ.ن. حالا این دوستم خودش کلی آدم خودساخته و زرنگ و قوی ایه که من در مقابلش بچه ننه لوسی بیش نیستم و خیلی وقتها بهش غبطه میخورم. نمُردیم و یکی روی ما حساب کرد و انقدر کِرِدیت داشتیم پیشش! امیدوارم مشکلی پیش نیاد ضایع بشیم. بهش گفتم هر روز باید زنگ بزنه گزارش کار بده به من!



No comments: