Sunday, July 10, 2011

1057. خوش قدم بودم و خبر نداشتم




برگشتم. زنده م ظاهرا، خیلی مطمئن نیستم هنوز. شایدم مردم الان گرمم نمیفهمم.
خیلی هم بد نبود. نه دعوا شد، نه غذا کم اومد(!) نه مشکل خاص دیگه ای. دختر روسه همکارمون که بدبخت هفته ای یکبار اقلا این پرواز رو میره، هی میگفت امروز چرا پرواز انقدر خوبه، چه عجیبه امروز. چه خوش شانسی تو! گفتم فهمیدن من چقدر با اکراه اومدم، دلشون سوخته خواستن خاطره خوب برام بذارن...
خیلی خیلی سرویس بیزی بود. پ د ر م دراومد واقعا. برگشتن که عملا چهارساعت ننشستم اصن. اینم برای یه بار تجربه، دیگه همچین غلطی نمیکنم. برگشتنی توی راه دیدم چراغ قرمزه، داشتم فکر میکردم که باید ترمز کنم، بعد تا رسیدم دیگه سبز شده بود ولی من همچنان ترمز کردم! مغزم دیگه پروسس نمیکرد.
خوبه که فردا تعطیلم. خیلی خیلی خوبه.

پ.ن. نه از روی تهران رد شدیم، نه شمال، نه آذربایجان. چه ربطی داشت اصن؟!!! رفتیم سبزوار و سمرقند و بخارا، دیگه داشت طبع شعرم گل میکرد که رسیدیم به سرزمین قزاقهای چکمه پوش.


No comments: