Monday, August 16, 2010

497. البته هرکی هرجور راحته






مفهوم "ازدواج" کردن رو درک نمی کنم.
دونفر می خوان باهم باشن، خوب با هم باشن دیگه
اینهمه ثبت و سند بازی چیه، چه تضمینی ایجاد می کنه مثلا؟
اصلا چیزی که به زور کاغذ و امضا بخوای تضمینش کنی همون بهتر که نباشه.

خوب البته توی ایران قضیه به این سادگی نیست و از اونجایی که کلا همه به هم بدهکارن و همه چی به همه ربط داره و همه چی هم غیر قانونیه (حالا بماند که قانون هم خودش پُخی نیست)، مردم مجبورن تن به اینکار بدن تا باهم باشن. بنابراین این مساله متاسفانه بستگی زیادی داره به قوانین جایی که توش زندگی می کنی.

حالا این به کنار، "عروسی گرفتن" دیگه واقعا تو مخم نمی ره. این همه دردسر و بریز و بپاش و استرس و بدو بدو و جنگ اعصاب برای یه شب؟ اتفاقا این یکی دقیقا توی ایران از همه جا سخت تره و واقعا اشتباه محض ه...




پ.ن. چند روز پیش یکی از همکارامون(سوئدی) داشت تعریف میکرد که پدر و مادرش بعد از سی و چند سال زندگی مشترک هنوز باهم رسما ازدواج نکردن و هرسال سالگرد آشناییشون پدرش از مادرش تقاضای ازدواج میکنه و مادرش هم هر سال میگه "درباره ش فکر میکنم".



No comments: