Saturday, August 21, 2010

512. این یک نِک و نال نیست




خاک بر سر بی جنبه ت بکنن که با دوتا اس ام اس ی که هیچ ربطی هم به تو نداره اینقدر الکی شنگول و خندان می شی!
البته نیم ساعت بیشتر طول نکشید، بعدش رسیدم شرکت و یه اخطار کتبی مسخره گرفتم و به مود نرمال همیشگیم برگشتم، مود آویزون!


انقدر خسته م که نه فکر این سه روز تعطیلی، نه خواب و نه حتی وسوسه مُردن هم هیچ هیجانی در من برنمی انگیزد!
انقدر خسته م که نه پمادهام رو زدم نه قرصهام رو خوردم (از منِ وسواسی اینهمه بی مسوولیتی واقعا بعیده)، فقط به زور خودم رو کشوندم تا تخت.
انقدر خسته م که یاد این افتادم
خیلی خوبه که کسی منتطرت نباشه، حتی نایِ سلام کردنم ندارم


امشب از اون شبهاست که باید بیای به خوابم. ولی اگه می خوای دعوا کنی، نمیخواد بیای اصلا.
هنوز تب خالِ خواب قبلی خوب نشده

چقدر فردا کار دارم. اه


پ.ن. هرکی ندونه فکر می کنه من توی معدن کار می کنم

پ.ن.2. همچین وقتایی باید باشی و من بدون هیچ حرفی خودم رو به زور بچپونم زیر بازوت و لیز بخورم توی بغلت و چشمام رو ببندم. بعد چون خسته م تو هم دلت نمیاد چیزی بگی.
هرچند،هیچ وقت اعتراضی نکردی.
آدم وقتی خسته ست با عذاب وجدان کمتری لوس میشه




No comments: