Wednesday, August 25, 2010

527. ژوکر به شهر میرود






اول میگه موس ها گارانتی ندارن، بعد میگه تاریخ دقیقش باید یادت باشه، بعد میگه نقد پرداخت کردی نمیشه پیگیری کرد، بعدش میگه اگه بفرستیمش برای سرویس حدود یک ماه طول میکشه...
تارخ دقیق رو بهش گفتم، شماره کردیت کارت رو هم بهش دادم. بعد 10 دقیقه اومده میگه ما اصلا ماه آوریل همچین چیزی نفروختیم. اسنادش هم موجوده! حتما تاریخ رو اشتباه می کنی...
همچین تاریخ دوست نداشتنی ای رو چطور یادم میره من؟ عوضی فقط میخواست از سر خودش باز کنه.


اینهمه راه پاشدم رفتم اون سر شهرو الکی اعصابم خورد شد و خاطراتی که کهنه نمیشن بدبختانه. آخرش هم هیچی به هیچی.
بعد از 4 ماه رفتم دوبی، عوض شده بود نسبتا. طبق معمول چندتا برج جدید روییده بود. چراغ قرمز کذایی جلوی خونه ش هنوز راه نیفتاده (میشه به عنوان کُندترین پروژه تاریخ دوبی ثبتش کرد)، هنوز توی زمین تنیس کنار خونه ش بسکتبال بازی می کنن.استخرها آماده شده ولی هنوز خالیه. دیسکاوری گاردنز هنوز قشنگه و برای من هنوز آرامش بخش. من که هرچی خودم دارم رو از همه چی بیشتر دوست دارم، نمیدونم چرا انقدر که به اونجا احساس دارم به خونه خودم ندارم.


عین احمقها 4 تا عکس هم گرفتم نمی دونم برای چی!



No comments: