Saturday, January 01, 2011

805. دوست من دوست داره با دوست تو...





بعضی آدمها رو نشناخته میشه دوستشون داشت. یه حس زلال خوبی دارن. یه آدمی هست که من نمیشناسمش شخصا، در حد شنیده های خیلی مختصری از دوستان مشترکمون فقط. بعد تازگی به طرز اتفاقی موفق شدم عکسهاش رو ببینم بالاخره. یه آرامش قشنگی توی چهره ش و لبخندش هست که هر وقت عکسهاش رو نگاه میکنم حالم خوب میشه اصلا. گاهی دلم میخواد که همدیگه رو میشناختیم. شایدم ناخودآگاه دوست دارم مثل اون میبودم، خیلی هم ناخودآگاه نیست البته. شایدم درست نیست آدم دوستهای مردم رو بلند کنه، فکر کنم تا همینجا هم مردم شاکی هستن از دستم به اندازه کافی...


پ.ن. اگه دختر داشتم شاید اسمش رو میذاشتم صبا. اولین باره که از این اسم خوشم اومده. حیف که میسر نخواهد شد.


اگر مثل اون بودم دوستَم میداشت شاید...
نمیشه
نیستم
نداره


3 comments:

red said...

کی؟
کی؟
کی؟
کی؟

لابل: فوضول

Joker said...

دوستِ یه دوستی. منم در همین حد میشناسمش!

نوشین said...

مهم نیست کیه! مهم اینه که هست
و واقعا این حس که اون هست هم کافیه تا حس آرامش بده.
البته برعکسشم هست دوستم شدیدیا از ی آدمی تعریف میکرد (به خیال خودش اون تعریفاش خوبی اون آدم رو میرسوند) ولی من از همون تعریفا از اون ادم متنفر شدم
هیچ وقتم ندیدمش ولی اخرش طرف جدا تو زرد از آب دراومد