Friday, January 28, 2011

852. ژوکر هستم، یک "روی اعصاب"



یعنی به نظرتون من امشب میتونم بالاخره شر این فرمهای دانشگاه رو بکنم تا قبل از ساعت دو که باید برم پرواز؟! خودکشی میکنم آخرش از دستشون.
قبلا ایران یه موسساتی بود که این کارها رو میکرد و ویزا دانشجویی میگرفت برای بچه ها. خدا خیرشون بده واقعا. عجب کار سختی داشتن. اینجا نمیتون بهشون اعتماد کنم (اگه باشه همچین چیزی)؛ خنگ بازی درمیارن آدم رو بدبخت میکنن.
هر روز میگم دیگه امروز قال قضیه رو میکنم خیالم راحت بشه. مُردم از وجدان دردی که هیچ غلطی هم برای بهبودش نمیکنم! میزان اراده من با فاصله م به خونه نسبت عکس داره. توی پرواز همچین برنامه ریزی میکنم برای همه چی، بعد همینجوری که به خونه نزدیک میشم همه چی کمرنگ میشه کم کم.
باید مجسمه من رو بسازن بزارن بغل مجسمه آزادی، به عنوان سمبل بی ارادگی. هرچی بدبختی توی زندگی کشیدم دلیلش همین بوده.
خوبه سیگاری نشدم، هنوز!


No comments: