Monday, January 24, 2011

842.





هوس سفر دشت و بیابون کردم. خیلی وقته. چادر زدن وسط جنگل و دور آتیش نشستن شبونه و آواز خوندن. خیره شدن به شعله های آتیش. گوش دادن به ترق ترق سوختن چوبها....حیف که اون موقع دوربین دیجیتال نداشتیم و اون همه خاطرات باحالمون ثبت نشد.
خوبه که بقیه عکسهای کمپینگهاشون رو میزارن. از هیچی که بهتره. ولی آدم بیشتر هوایی میشه.
اینجا این همه بیابون داره، ولی همش شنزاره. ماشین مخصوص و راننده وارد میخواد و البته آدم اینکاره که زیاد این دور وبرگیر نمیاد. خیلی وقته هوس آتیش کردم. یکی از همین روزها صبح زود میرم کنار دریا و آتیش روشن میکنم. باید چوب و مقوا گیر بیارم. غروب کنار دریا شلوغ میشه، باید صبح زود برم. حیف که جهت طلوع خورشید از سمت دریا نیست. دلم هوای آتیش کرده، انگار اینهمه سوختن بَسِش نبوده.
آتیش
آتیش
آتیش

پ.ن. چند وقت پیش ولع آب داشتم. میخواستم کنار آب برم. الان ویار آتیش دارم. کی نوبت خاک میشه...


No comments: